هر تصمیمی که ما می گیرم با بخش های مختلفی از مغز مان صورت می پذیرند. سال ها پیش محققان شرایط تصمیم گیری را در یک بخش کلی از مغز تصور می کردند. ولی ” پاول مک لین”، در تئوری معروف مغزهای سه گانه مغز انسان را در سه بخش معرفی میکند و این نظریه، مغز را به سه قسمت تقسیم میکند:
• مغز قدیم
• مغز احساسی(میانی)
• مغز منطقی (جدید)
مغز خزنده (نخستین)
داخلی ترین بخش را مغز خزنده می نامند و محققان معتقد هستند این مغز کارش حفظ حیات است و درنتیجه سعی می کند کمترین انرژی را مصرف کند که بدن حالت طبیعی خود را حفظ کند .
این بخش از مغز همان بخشی است که بین ما و همه موجودات حتی خزندگان مشترک است. در تصمیمات انسان به صورت ناخوداگاه تسلط دارد. پیام عصبی ابتدا به او می رسد بعد به دیگر قسمت های مغز ارسال می شود و همین باعث شده او برای تصمیم گیری ارجع تر باشد.
این بخش از مغز بخاطر وظیفه اش در مقابل تغییر مقاومت می کند و کارش اجتناب و دوری از ریسک ، فرار کردن از سختی ها، دوری از ناشناخته ها و ماجراجویی است. دراین بخش است که خطرناک بودن یا نبودن کاری بررسی می شود.به همین دلیل این بخش از مغز همیشه نقش بازدارنده و مقاوت در زندگی را دارد.جملاتی مثل ولش کن،بیخیال،چه اهمیتی داره ، کی حال داره ، به خطرش نمی ارزه و… از این بخش ناشی می شود.
مردمی که عادت دارند با این بخش از مغز خود زندگی کنند، به نوعی یک زندگی غریزی خالی از تلاش و جسارت ورزی دارند و مردمی تنبل فکر هستند و همیشه دم از منفی بافی می زنند.
مغز میانی (احساسی)
بخش دیگر مغز ما هم تقریبا به همین شکل عمل می کنند ولی با پیام های مختلف .
مغز میانی رابط بین مغز خزنده و منطقی هم محسوب می شود که احساسات تحلیل شده و یافته های خود را با دو مغز دیگر در میان می گذارد.
یکی از کارهای اصلی این بخش مغز این است که شما را به سمت خوشی های زودگذر می کشاند. این مغز کلی نگر است و علاقهای به شنیدن جزئیات ندارد.
این قسمت مغز عواطف و احساسات مانند شادی، خوش گذرانی، لذت، عشق، ناراحتی، نفرت و دیگر احساسات و هیجانات ما را به عهده دارد و برمبنای لذتهای سریع کار میکند و تمایل به دریافت لذتهای آنی دارد و آیندهنگری ندارد. مغز میانی وظیفه کنترل و پردازش احساسات را دارد و احساس های ما از این قسمت سرچشمه گرفته است. این بخش از مغز به ما اجازه نمی دهد از عافیت طلبی خارج شویم و مقداری به خودمان زحمت چالش ها را بدهیم چون تمایل به لذت و خوشی دارد. از رنج و درد گریزان است. عادت به این سبک فکری ما را وادار می کند که از ترس از دست دادن لذت ها و افتادن در زحمت بی خیال دنبال کردن اهداف بزرگ در زندگی باشیم.
مغز منطقی (جدید)
ولی مغز سوم ما به نام مغز منطقی معروف است . این جدید ترین قسمت مغز انسان است و از سایر جانداران پیچیده تر و تکامل یافته تر است . مغز منطقی به دنبال آن است که بفهمد آیا همه چیز با عقل جور می آید؟ منطقی پیش می رود؟
اهل حساب و کتاب و دو دو تا چهارتاست.
این قسمت پر مصرف ترین قسمت مغز است و انرژی بالایی را می سوزاند لذا مغز ما ترجیح می دهد قسمت زیادی از کارها را توسط مغز قدیم و میانی انجام دهد. اکثر انسان ها خیلی کم از این مغز استفاده می کنند! چون این مغز بیشترین انرژی را در بین سه مغز استفاده می کند، به همین دلیل است که اغلب کارهای ما توسط مغز خزنده و عاطفی انجام می شود تا مصرف انرژی کاهش یابد. شاید برایتان جالب باشد بدانید که مغز ما حداکثر ۲% از وزن بدن ما را دارد اما ۲۰% اکسیژن در مغز مصرف می شود. همچنین خلاقیت و نوآوری مربوط به این قسمت می باشد. عملاً تفاوت اصلی ما انسان ها با حیوانات درهمین بخش از مغز است. مثلاً در شرایطی قرار می گیرید که می خواهید در جایی سرمایه گذاری کنید، اگرچه خیلی از افراد در این شرایط هم به مغز خزنده و عاطفی خود گوش می دهند اما وقتی که اطلاعات از این دو مغز رد شود مغز منطقی برای گرفتن بهترین تصمیم شاید ساعت ها و روزها وقت بگذراد.
این قسمت از مغز را فقط انسانها دارا هستند و حیوانات از آن بی بهرهاند.
مغز منطقی اهل دو دو تا چهارتا و سبک و سنگین کردن شرایط و اوضاع هست.
در مواجه با مسائل به دنبال حل کردن آن است نه فرار(مغز قدیم).
آموختن مهارتهای جدید، مطالعه و… از کارهای مغز جدید است.
متاسفانه علیرغم تصور عموم مردم، اکثر تصمیماتی که در زندگی میگیریم بر اساس درگیر شدن مغز قدیم و میانی است.
بهتر است که در مواجه با مسائل دقت کنیم و آگاه باشیم که واکنشی که داریم بر اساس کدام قسمت از مغز ما است و آیا این واکنش به صورت ناخودگاه و احساسی است یا منطقی و سودمند.
افرادی که با مغز های قدیم و میانی تصمیم می گیرند اکثراً یک زندگی روزمره و یک نواخت را تجربه می کنند و از شناخت دقیق دنیای پیرامون غافل می شوند. این افراد به دلیل عادت کردن به پیام های این دو بخش اغلب از دنیای اطراف خود می ترسند و از ریسک کردن و شناخت تجربیات جدید دوری می کنند . این افراد کاملاً محتاط عمل کرده و از هر نوع تجربه ی جدید و سازنده نگری اجتناب می کنند. به همین دلیل این افراد در گروه افرادی قرار دارند که تصمیمات آنها از ابتدایی ترین و ساده ترین نگرش ها و ایده ها احاطه می شود. در مغز این افراد هیچ روزنه ای برای شکوفایی و مشاهده ی جهان جدید وجود ندارد. ویژگی این افراد عادت برای به دست آوردن یک لقمه نان و یک زندگی عادی است .
به هر ترتیب تصمیم گیری با هر نوع مغز می تواند شرایط زندگی را به گونه ی خاص خودش برنامه ریزی و ساماندهی کند. تصمیم مکرر با مغزهای نخستین و میانه (خزنده و احساسی) زندگی انسان را در پایین ترین سطح (جهان سومی ) قرار می دهد) ولی تصمیم گیری های مکرر با مغز منطقی و حساب گرا می تواند زندگی انسان را به سوی رشدو شکوفایی بالاتر(جهان اول) هدایت کند.