“مارتین سلیگمن “، روانشناس آمریکایی، استاد دانشگاه و نویسنده کتابهای خودیاری است. نظریه او با نام درماندگی آموختهشده بهطور گستردهای میان دانشمندان و روانشناسان بالینی مطرح است. سلیگمن بر این باور بود که روانشناسی بیش از آنچه که باید بر بیماریها، اختلالها و ناهنجاریها متمرکز شده است. اما ظرفیتهای روانشناسی بیشتر از اینهاست و باید بتوان دستاوردهای روانشناسی را برای ارتقاء کیفیت زندگی همهی انسانها (نه فقط بیماران) به کار گرفت.
مسیر تحقیقاتی
نخستین کار تأثیرگذار سلیگمن، مطالعه دربارهی پدیدهای است که امروزه آن را به عنوان درماندگی آموخته شده میشناسیم. معنای درماندگی از نظر سلیگمن این است که فرد به این نتیجه برسد که کنترلی روی وضع موجود ندارد (اینکه واقعاً چنین هست یا نه، مسئلهی دیگری است).
کسی که فکر کند کنترلی روی اوضاع ندارد، به درماندگی میرسد و سلیگمن با مطالعات خود نشان داد که درماندگی باعث میشود حتی در شرایطی که گزینههایی برای بهبود یا رهایی وجود دارد، فرد هیچ اقدامی برای تغییر وضعیت موجود انجام ندهد.
این دغدغه به تدریج سلیگمن را به سمت موضوعاتی مثل بدبینی و خوش بینی سوق داد. چون خوش بینی میتواند روی ادراک انسانها تأثیر بگذارد و آنها به سادگی حاضر نشوند بپذیرند که «هیچ راهی باقی نمانده است.»
روانشناسی مثبت
این زمینه خاص از روانشناسی بر موفقیت انسان تمرکز دارد. در حالی که بسیاری دیگر از شاخههای روانشناسی بر رفتارهای نابهنجار و دارای اختلال تمرکز مینمایند، روانشناسی مثبت تمرکزش بر کمک به افراد برای شادشدن و ارضاء بیشتر است. روانشناسان این مکتب، در مقابل DSM که نظام طبقهبندی اختلالات روانشناختی بیماران است، یک نظام طبقهبندی به نام CSV را به وجود آوردهاند که تواناییهای آدمها را گروهبندی میکند.
روان شناسان مثبت گرا ۶ گروه از تواناییهای آدمی را در این نظام، مشخص کردهاند:
۱ ـ خرد و دانایی: شامل خلاقیت، کنجکاوی، باز و پذیرا بودن در مقابل تجارب جدید، عشق به یادگیری و وسعت نظر
۲ ـ شجاعت: شامل خودباوری، پایداری، کمال و سر زندگی
۳ ـ تنوعدوستی: شامل عشق، مهربانی و هوش اجتماعی
۴ ـ عدالتجویی: شامل رعایت حقوق شهروندی، بیطرفی و رهبری
۵ – اعتدال: شامل بخشش و دلسوزی، فروتنی و آزرم، احتیاط و نظم بخشیدن به عملکرد خود
۶ ـ تعالی: شاملِ دانستن ارزش زیباییها و شگفتیها، قدرشناسی، امیدواری، شوخطبعی و معنویت
اتفاقات بد و خوب زندگی
عاملی که با کارکردهای مثبت و سازوگاری رابطه دارد خوشبینی است (کاتفورد ). دلیل اصلی علاقه مندی روانشناسی به مفهوم خوشبینی ، نظریه و تحقیقات مارتین سلیگمن در زمینه خوشبینی است. سلیگمن خوشبینی را بر مبنای طرز علت یابی اتفاقات بد ، تعریف می کند. آدم های خوشبین ، اتفاقات بد را معلول عوامل بیرونی ، بی ثبات و مشخص می دانند، در حالی که بدی بین ها به علل درونی ، با ثبات و کلی استناد می کنند.
سلیگمن برای نشان دادن قدرت خوشبینی ، ماجرای باب دل (bob dell) 45 ساله را مثال می زند که زن ، و دو بچه و خانه ای در رهن بانک داشت . باب پس از 25 سال کار در یک شرکت بسته بندی گوشت ، ناگهان اخراج می شود. کار خاصی بلد نبود و مدرک آن دیپلم بود. باب شرایط خیلی بدی داشت.مأمور بیمه نزد او می آید تا بیمه نامه ای به او بفروشد. باب به مأمور بیمه می گوید بیکار است و استطاعت مالی خرید هیچ چیز را ندارد . مأمور بیمه به باب می گوید شرکت آنها دنبال استخدام نماینده فروش است و به او پیشنهاد کار می دهد. باب هرگز در عمرش چیزی نفروخته بود با خوشبینی ، پیشنهاد مأمور بیمه را می پذیرد .
سلیگمن در آن زمان مشاور آن شرکت بیمه بود. وی به شرکت توصیه کرده بود در استخدام
مأموران فروش ، به جای ملاک قرار دادن صلاحیت های شغلی، بالا بودن خوشبینی متقاضیان را ملاک قرار بدهند. باب دل، در آزمون سلیگمن یکی از 130 متقاضی “خوشبین” شناخته شد .
باب ظرف یک سال از سوسیس پیچی به یک مأمور فروش ارشد ارتقاء یافت و درآمدش از همان شرکت بسته بندی دو برابر بیشتر شد. وقتی از طریق مجله خبر دار می شود که یک طرح آزمایشی در رابطه با خوشبینی در حال اجرا است و داوطلبانه در آن طرح شرکت می کند. به سراغ سلیگمن می رود و ضمن معرفی خودش، به سلیگمن بیمه بازنشستگی هم می فروشد!
محققان دیگر، خوشبینی، را توقع وقوع اتفاقات خوب در آینده می دانند . این دیدگاه ، شیوه ی مردم در تعقیب اهداف و ارزش ها یشان را بررسی می کند . خوشبین ها هنگام گرفتاری ، اهداف و ارزش هایشان را قابل دست یابی می دانند و خوشبینی انها باعث می شود همچنان دنبال اهداف شان باشند. بدبینی هم مردم را مأیوس و دلسرد می کند.
تحقیقات زیاد نشان می دهند که خوشبین ها به طور کلی کارایی بیشتری دارند و از لحاظ جسمی و ذهنی سالم تر از بدبین ها هستند.